چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است: هم آورد را دید گردآفرید که بر سان آتش همی بردمید. فردوسی. چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این مرد کیست ؟ فردوسی. نشست از بر پشت پیل سپید هم آوردش از بخت شد ناامید. فردوسی. کس این پهلوان را هم آورد نیست همه لشکر او را یکی مرد نیست. اسدی. هم آورد او گر بود زنده پیل کم از قطره باشد بر رود نیل. نظامی. - هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد: به میدان ز خون چون درآورد جوی میان دو صف شد هم آوردجوی. اسدی
چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است: هم آورد را دید گردآفرید که بر سان آتش همی بردمید. فردوسی. چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این مرد کیست ؟ فردوسی. نشست از بر پشت پیل سپید هم آوردش از بخت شد ناامید. فردوسی. کس این پهلوان را هم آورد نیست همه لشکر او را یکی مرد نیست. اسدی. هم آورد او گر بود زنده پیل کم از قطره باشد برِ رود نیل. نظامی. - هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد: به میدان ز خون چون درآورد جوی میان دو صف شد هم آوردجوی. اسدی
راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از نظم و نثر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از چیزی است که چون کسی از جایی آید به طریق تحفه آورد و سوغات نیز گویند. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات). راه آورد. عراضه. سوقات. سوغاتی. سوقاتی. لهنه. ارمغان. هدیه که مسافرآورد از سفر. نورهان. (یادداشت مؤلف) : به هشتم ره آورد پیش آورید همان هدیه ها سربسر چون سزید. فردوسی. چو می دانی کزین جا رهگذاری ره آوردت ببین تا خود چه داری. ناصرخسرو. کار روزی چو روز دان بدرست که ره آوردروز روزی تست. سنایی. گفتم آن مرد را که بهر دلت نپذیرم یکی ره آوردی. خاقانی. اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان. خاقانی. شد پرستنده سوی بانوی خویش وان ره آورد را نهاد به پیش. نظامی. کنون کآمد از آسمان بر زمین ره آوردش آن بود و ره بردش این. نظامی. چون سفر کردم مرا راه آزمود زین سفر کردن ره آوردم چه بود. مولوی. رجوع به راه آورد شود
راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از نظم و نثر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از چیزی است که چون کسی از جایی آید به طریق تحفه آورد و سوغات نیز گویند. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات). راه آورد. عراضه. سوقات. سوغاتی. سوقاتی. لهنه. ارمغان. هدیه که مسافرآورد از سفر. نورهان. (یادداشت مؤلف) : به هشتم ره آورد پیش آورید همان هدیه ها سربسر چون سزید. فردوسی. چو می دانی کزین جا رهگذاری ره آوردت ببین تا خود چه داری. ناصرخسرو. کار روزی چو روز دان بدرست که ره آوردروز روزی تست. سنایی. گفتم آن مرد را که بهر دلت نپذیرم یکی ره آوردی. خاقانی. اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان. خاقانی. شد پرستنده سوی بانوی خویش وان ره آورد را نهاد به پیش. نظامی. کنون کآمد از آسمان بر زمین ره آوردش آن بود و ره بردش این. نظامی. چون سفر کردم مرا راه آزمود زین سفر کردن ره آوردم چه بود. مولوی. رجوع به راه آورد شود
اگر بیند که از آب صاف خوشگواری بسیار خورد، دلیل کند که عمرش دراز بود و معشیت وی خوش بود. و اگر بیند که از دریا آب خوشگوار همی خورد، دلیل کند که به قدر آن، از پادشاه مال و نعمت یابد و اگر بیند که جمله آب دریا را بخورد، دلیل کند که پادشاهی همه جهان را بگیرد. و بعضی گویند که به قدر آن که از آب دریا خورده بود وی را بزرگی و مال و نعمت حاصل شود، جون آب روشن و صافی بود - محمد بن سیرین اگر بیند که آب صافی در پیاله، مانند سگی خورد دلیل کند که زندگانی به عیش و عشرت گذراند، اما کاری کند که بلا و فتنه بدو رسد، که مال جمع را اندک اندک به مردمان بخشد و به خیرات خرج کند.
اگر بیند که از آب صاف خوشگواری بسیار خورد، دلیل کند که عمرش دراز بود و معشیت وی خوش بود. و اگر بیند که از دریا آب خوشگوار همی خورد، دلیل کند که به قدر آن، از پادشاه مال و نعمت یابد و اگر بیند که جمله آب دریا را بخورد، دلیل کند که پادشاهی همه جهان را بگیرد. و بعضی گویند که به قدر آن که از آب دریا خورده بود وی را بزرگی و مال و نعمت حاصل شود، جون آب روشن و صافی بود - محمد بن سیرین اگر بیند که آب صافی در پیاله، مانند سگی خورد دلیل کند که زندگانی به عیش و عشرت گذراند، اما کاری کند که بلا و فتنه بدو رسد، که مال جمع را اندک اندک به مردمان بخشد و به خیرات خرج کند.